سالها است سازمان دادن طبقه کارگر به اسم رمز(هیچ کاری نکنیم) در احزاب چپ تبدیل شده است. سالها است وقتی کمونیستها در حرکتی و یا در مقطع زمانی خاصی شکست می خورند یا چنین احساسی به انها دست می دهد، یادشان می افتد که باید بروند طبقه کارگر را سازمان دهند!!
11 سال پیش در زمان مستعفیون همین فرمول پیاده شد. عده ای از حزب رفتند که طبقه کارگر را سازمان دهند و دیدیم که چه کردند. می شود به نمونه های دیگری هم در تاریح سیاسی چپ ایران اشاره کرد. بر حسب اتفاق تمام این افراد از قبل تصمیم گرفته بودند که کاری نکنند و یا این نوع برداشت غلط از نحوه به پیروزی رسیدن کمونیستها باعث خانه نشین شدن آنها شد.
من فکر نمی کنم در تاریح معاصر چپ در دنیا کسی باشد که به اندازه منصور حکمت برای سازمان دادن طبقه کارگر تلاش کرده باشد. کسی را نمی شناسم اندازه او نوشته باشد، اما همیشه متهم بود که حزبش کارگری نیست، راست میزند و یا بقول خودش کفر آلود حرف می زند.
عده ای معتقد بودند که مشکل کمونیستها ناآگاه بودن طبقه کارگر است. پس نتیجه می گیرند در مرحله اول باید خود آگاهی طبقه کارگر را بالا برد. یعنی اینکه در دنیایی که بی بی سی دارد، سی ان ان دارد، مدرسه، مسجد و صدا و سیما دارد با یک نشریه و یا در بهترین حالت با یک تی وی چند ساعته طبقه کارگر ایران را متقاعد کنیم که هر روز صبح کاپیتال به دست سر کار برود!
اینکه بشود طبقه کارگر را به تئوری مارکس مسلح کرد، خیلی خوب است. نه اصلا عالی است یعنی دیگر مشکلی نمی ماند، حزب درست می کند، اعتصاب و قیام ...
اما مشکل اینجا است که چگونه می شود با وجود ده ها مانعی که به آنها اشاره کردم به طبقه کارگر دسترسی داشت؟
هیچ حزب یا جریان مارکسیستی نمی تواند با شرایط امروز دنیا در هیچ جای آن به طبقه کارگر دسترسی پیدا کند، تا آن را آگاه کند و یا با آن ناآگاهی اش سازمان اش دهد.
در دنیایی پر امکان برای بورژوای و بی امکان برای کمونیستها سازمان دادن طبقه کارگر امری محال و غیر ممکن است. تنها راه کمونیستها و یک حزب کمونیستی این است که زمینه ای فراهم کند که طبقه کارگر با رهبران وشخصیتهایش جذب حزب شود. این امر تنها زمانی ممکن خواهد شد که طبقه کارگر حزب را لمس کند و باور کند در صورت پیوستن به حزب امکان پیروزی و حفظ آن وجود دارد. بحث حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت تلاش دارد به این مسئله پاسخ دهد.
اما اینکه هر از چند گاهی عده ای از کمونیستها یادشان می افتد که باید به گذشته برگردند و علت ناکامی ها را در اشتباهات گذشته پیدا کنند و بر حسب اتفاق همه هم به این نتیجه می رسند که علت شکست یا پیروز نشدن در"سازمان ندادن طبقه کارگر است"، برای من قابل فهم نیست.
در ادامه به این می رسیم که ...
طبقه کارگر در ایران متشکل نیست پس باید تمام فعالیت حزب معطوف متشکل کردن طبقه کارگر شود. اولین سوالی که اینجا پیش می آید این است که طبقه کارگر در اروپا متشکل است و هر وقت اتحادیه های کارگری اراده کنند اعتصاب می کنند، پس چرا مشکل همچنان به قدرت خود باقی است؟ سازمان کارگری در هر شرایطی جواب به این مشکل نیست.
کارگرانی که از مدرسه، مسجد و صدا سیما هر روزه با اراجیف سرمایه داری افکارشان معماری می شود، به این نتیجه نا امید کننده رسیده اند که سرمایه داری پایان تاریخ است. تنها راه غلبه بر این نوع تفکر آن است که نیروی پیدا شود که آنقدر قوی باشد تا این روزنه را در افکار عمومی باز کند که می شود نقطه پایان تاریخ را تغییر داد.
منصور حکمت تنها رهبر مارکسیست ایران بود که این واقعیت را درک کرد، برایش حزب ساخت و با تلاش های او و حزب، آنقدر قوی شد که می توانست آن روزنه را ایجاد کند، که متاسفانه با مرگ او و فروپاشی حککا وقت روزنه بسته شد.
اما همان خط سیاسی باز می تواند با همان روش قدرتمند شود و به امید طبقه کارگر تبدیل شود. در ان صورت می شود امید داشت که طبقه کارگر از سر قدرت نه استیصال به حزب نزدیک شود تا بتوان در سازمان دادن انقلابی و مارکسیستی آن نقش ایفا کرد.
با این توضیح، من نگران کنگره آینده حزب حکمتیست هستم، حزبی که می شود به آن تکیه کرد. حزبی که قرار بود با ادامه همان خط و با تکیه بر قدرت حزب، طبقه کارگر را به خود نزدیک کند.
اما قطعنامه کمیته سازمانده حزب (بعنوان یکی از مهمترین کمیته های حزب) بیانگر یک نوع استیصال و بازگشت به دوران قبل از حکمت است، که امیدوارم در کنگره تصویب نشود. بحثی را که این قطعنامه مطرح می کند یک دهه قبل مطرح شد و جواب گرفت. دیدیم که مدافعان سرسخت آن که از رهبری حزب هم بودند، بعد از مدتی خانه نشین شدند.
امیدوارم نمایندگان کنگره حزب حکمتیست قاطعانه جلوی لغزش کمیته سازمانده حزب را در مطرح کردن دوباره این بحث بگیرند.